26 مردادماه 1392
سلام ارمیتای من خوبی نفسم؟ امروز اومدم که واست بنویسم خدا رو شکر بد غذا بودنت کمتر شده و این روزا غذاتو میخوری. برا وعده صبحانه یا عصرانه از دیروز بهت سرلاک برنج و شیر میدم.خیلی دوست داری. دیگه اینکه چند تا چیزو دیگه میشناسی وقتی میگم کجاست میگردی با چشمات پیداشون میکنی و بهش زل میزنی مثل عکس منو بابایی.توپ.اینه.یه کم ساعت.شیشه ابت. تاب تابم که واست میخونم کلی میخندی. دیگه اینکه صبحا تا ساعت ده یازده میخوابی و من تو این فرصت سری به وبت میزنم. دیروز تولد النا بود رفتیم بد نبود اخه تو همش بغلم بودی پشت شونم درد گرفته بود.کلا شلوغی رو دوست نداری و همش میچسبی به من. راست...
نویسنده :
الهه
9:21